شوخ چشمی که چنین عشوه و نازی دارد
در پی صید دلم غمزه ی غازی دارد
چشم ما در پی روی توشده کاسۀ خون
تا به مقصد برسد راه درازی دارد
· مطربا عقده ی غم باز گشا سازی زن
· تا که بینم دل شوریده چه سازی دارد
دل خمش گشته ز آوای طرب انگیزشَ
که در این فتنه گری سوز و گدازی دارد
آن بلا بیشه به یک بوسه دلم را ننواخت
وه که این قصه سر دور و درازی دارد
زلف مشکین که درازی ز شب یلدا برد
کس نداند که دگر باره چه بازی دارد
سرخی) از کوتهی عمر چه باکی دارد )
که چو (راسخ) دل و پیشانی بازی دارد
نظرات شما عزیزان:
لیلاناصری 
ساعت1:17---30 شهريور 1390
درود
سروده مشترک جالب و زیبایی بود
من فقط میتونم همینو بگم و البته این احساسم بود چون از ارایه ها هیچی نمیدونم.
دست ما رو هم بگیرید